Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ایمنا»
2024-04-28@22:42:44 GMT

اتوبوسی که آمبولانس شد

تاریخ انتشار: ۱۹ شهریور ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۵۹۷۳۰۲۴

اتوبوسی که آمبولانس شد

زمانی که صدام نقشه فتح چند روزه خوزستان و رسیدن به پایتخت ایران را می‌کشید، هرگز گمان نمی‌کرد که مردانی از این سرزمین مقابلش صف‌آرایی کنند که از آموزش‌های نظامی بهره‌چندانی نداشتند، اما عشق به وطن آنها را به کیلومترها دورتر از زن و فرزند می‌کشاند تا کسی نگاه چپ به این خاک نکند.

به گزارش خبرنگار ایمنا، اسم شناسنامه‌اش حسین مکتوبیان بود و بچه‌های جبهه و جنگ او را حاج‌مهدی صدا می‌زدند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

متولد آبان‌ماه سال ۱۳۱۹ اصفهان. راننده اتوبوس بود و از این راه امرار معاش می‌کرد. سواد چندانی نداشت، اما به سطح کمال معرفت داشت و غیرت همچون خون در رگ‌هایش جاری بود. پای دشمن بعثی که به این خاک باز شد، با همان اتوبوسی که همراه روز و شبش بود، برای کمک به رزمندگان به جبهه شتافت. حاج‌مهدی، سال‌ها در روضه‌های امام شهیدش، مشق شهادت کرده بود تا زمانی که شیپور جنگ نواخته شد و صف مردان از نامردان جدا می‌شود، لبیک‌گوی هل من ناصر ینصرنی امام زمانش باشد.

حمید مکتوبیان، فرزند حاج‌مهدی و مجتبی مصلحی از هم‌رزمان او در گفت‌وگو با خبرنگار ایمنا، روایتگر بخش‌های کوتاهی از زندگی این شهید می‌شوند.

سال ۵۷ بود که با مشورت و همکاری یکی از روحانیون محل اعلام کرد که هر کس قصد رفتن به مکه را دارد، ثبت‌نام کند. آن موقع باورش کمی دشوار بود ولی پدرم با شجاعت و همتی که در وجودش بود اتوبوس را تجهیز کرد و به یک سفر ۵۲ روزه به سرزمین وحی مشرف شد. طی کردن مسیری که چهار روز رفت و چهار روز برگشت طول می‌کشید نشان از توان و جسارت بی‌حد او داشت.

تبدیل کردن اتوبوس به آمبولانس در همان روزهای آغازین جنگ

سال ۵۹ با شروع حمله رژیم بعث عراق به کشور، پدرم اتوبوسی را که داشت به یک آمبولانس تبدیل کرد. آن زمان هلال احمر به معنای امروزی وجود نداشت. حاج مهدی تمام صندلی‌های اتوبوس را باز کرد و به جای آن تخت‌خواب هایی نصب کرد تا بتواند به خط مقدم برود و با آن مجروحین جنگ را به بیمارستان و خطوط عقب تر منتقل کند.پدرم دو سه ماه به جبهه می‌رفت و حدود ده روز به مرخصی نزد ما می‌آمد.

خمپاره‌ها اتوبوس را نشانه رفته بودند ولی گویی دست خدا ما را حفظ کرد

خاطرم هست یک روز حدودساعت چهار صبح، پدرم سراسیمه به خانه آمد. مادرم وحشت کرده بود و از پدرم می‌پرسید: چه اتفاقی افتاده است؟ پدرم جواب داد هیچ چیز، آمده‌ام به شما سر بزنم.

بعد با اشاره مرا به بیرون از منزل برد. از دیدن اتوبوسی که هیچ شیشه‌ای نداشت و پر از ملحفه‌های خونین بود، جاخوردم.گفتم: پدر! چه بلایی سر ماشین آمده؟ گفت: پسرم، آمبولانس بزرگتره یا اتوبوس من؟ گفتم: معلومه اتوبوس قد دو تا آمبولانسه! گفت: بابا نمی‌دانی چه وضعی بود، دشمن از عقب و جلو ماشین را هدف قرار داده بود ولی انگار دست خدا با ما بود. شدت انفجار یکی از خمپاره‌ها به حدی بود که تمام شیشه‌ها شکست.ولی به لطف خدا تمام شیشه‌ها به بیرون ریخت و به مجروحان داخل اتوبوس و من هیچ صدمه و آسیبی نرسید.

اکثر آشنایان پدرم را برای اینکه حتی پول گازوئیل را از جیب خودش می‌داد سرزنش می‌کردند و به او می‌گفتند: حداقل پول سوخت ماشین را ازبیت‌المال بگیر! و پدرم درجواب به آنها می‌گفت: دستی در این کار است که تمام سود مرا از این کار تضمین می‌کند، سودی فراوان هم از لحاظ مادی و هم از لحاظ معنوی.

حاج‌مهدی ناگهان رزمندگی را با رانندگی عوض کرد.

آذر ماه سال شصت بود که پدرم نزد عمویم به اصفهان آمد واز او تقاضا کرد که راننده دیگری برای اتوبوس درنظر بگیرد. او می‌خواست از آن پس در کسوت یک رزمنده در جبهه‌ها حضور پیدا کند.عمویم مخالفت می‌کند و به او می‌گوید: رزمنده زیاد است ولی شیر دلی تورا برای بردن این همه مجروح از خط مقدم به بیمارستان‌های شهرستان‌های شهرهای مختلف کمترکسی دارد.

پدرم در جواب او می‌گویدکه دیگر تحمل دیدن این همه پیکر پر از خون و زخمی رزمندگان را ندارد و دلش می‌خواهد اسلحه به دست بگیرد و به رزم بپردازد.

فاصله کوناه اعزام به جبهه و شهادت

حدود یکی دوماه بعد، پدر این بار به عنوان رزمنده، راهی جبهه شد. و چند صباحی بیشتر طول نکشیدکه دعوت حق را لبیک گفت و در عملیات رمضان در تاریخ بیست‌وچهارم تیرماه شصت و یک به آرزوی قلبیش یعنی شهادت رسیدو پیکر مطهرش بعد از پانزده سال به وطن برگشت و درجوار قبردایی شهیدش سید حسین حسینی وپسرعموی شهیدش سعید مکتوبیان به خاک سپرده شد.

برکتی باور نکردنی از محصول یک باغ

خاطره‌ای که از پدرم در دوران کودکی خوب به یاد دارم این بود که ما به اتفاق چند نفر دیگر باغی در حوالی شهر درچه داشتیم که درختان میوه فراوانی داشت. پدرهمیشه قبل از آمدن به مرخصی تماس می‌گرفت، تا اگراین درباغ میوه‌ای رسیده بود برای انتقال آنها به خطوط مقدم جبهه برنامه ریزی کند.

من همیشه با او به باغ می‌رفتم. برایم باورکردنی نبود که ما تمام میوه‌های درختان را می‌چیدیم ولی حدود سه چهار هفته بعد که دوباره به سراغ آنها می‌رفتیم غرق میوه می‌شدند.یادم هست همیشه از پدرم می‌پرسیدم این باغ چرا همیشه این‌قدر میوه می‌دهد و او با مهربانی به من جواب می‌داد: خدا این برکت را از نفس رزمندگان اسلام به این درختها می‌دهد، بزرگ که شدی خودت می‌فهمی بابا!

برای اطلاع از چند و چون حضور حاج مهدی در جبهه به سراغ همرزم شهیدش مجتبی مصلحی که از آزادگان دفاع مقدس نیز می‌باشدرفتیم و او در جملاتی کوتاه وی را این‌گونه توصیف کرد:

حدود یک هفته‌ای درکنار حاج مهدی بودم. او با وجود اینکه سنش از تمام ما بالاتر بود، علیرغم اصرار بچه‌ها، تمام کارها را خودش انجام می‌داد و معتقد بود خدمتگزاری به رزمنده‌ها سن و سال نمی‌شناسد.در تمام فعالیت‌ها پیش‌قدم بود. در عملیات رمضان ترکش به ران پایش خورد.پارچه قرمزرنگی که دور گردنش بود به پایش بست. هر چه از او خواستیم به عقب برود قبول نکرد. خلاصه او را به سنگر بردیم تا به محض آمدن آمبولانس به عقب برود. دستور عقب نشینی صادر شده بود و ما هم مشغول مقابله با دشمن بودیم. در همان روز من اسیر شدم و از سرنوشت حاج مهدی بی‌خبر ماندم. ولی بعدها از بچه‌ها شنیدم که موقع برگشتن به عقب، خمپاره به آمبولانسی که او وزخمی‌ها را به عقب می‌برده، برخورد کرده و دیگر کسی آنها را ندیده است.

کد خبر 603783

منبع: ایمنا

کلیدواژه: دفاع مقدس جنگ تحمیلی شهدای جنگ تحمیلی راننده اتوبوس جنگ شهر شهروند کلانشهر مدیریت شهری کلانشهرهای جهان حقوق شهروندی نشاط اجتماعی فرهنگ شهروندی توسعه پایدار حکمرانی خوب اداره ارزان شهر شهرداری شهر خلاق حاج مهدی

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.imna.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایمنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۵۹۷۳۰۲۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

ادعای دختر کیومرث پوراحمد: پدرم نرفته بود شمال که خودکشی کند

دختر کیومرث پوراحمد در مورد روز حادثه می‌گوید: «پدرم اکثرا هر چند وقت یک بار از شخصی که در شمال می‌شناخت ویلا اجاره می‌کرد و به شمال می‌رفت، چون می‌خواست بنویسد و خلوت کند. معمولا هم تنها به آنجا می‌رفت؛ یعنی اولین‌بار نبود که تنها به شمال رفته بود. قرار بود به تهران برگردد، چون قرار‌های مختلف داشت، اما ناگهان آن اتفاق افتاد؛ روز حادثه صاحب ویلا به آنجا رفت و با آن صحنه روبه‌رو شد و به پلیس اطلاع داد. همه خانواده هر کدام به نوع خودمان بر این موضوع تاکید داریم که پدرمان شمال نرفت که خودش را بکشد.»

به گزارش اعتماد، همان موقع که پدرم شمال بود با او صحبت کردم و او به من گفت می‌خواهد به تهران برود تا بخشی از موزیک‌ها و مونتاژ فیلم «پرونده باز است» را تغییر دهد. قرار‌های مختلف داشت. به این موضوع نیز در یک استوری که مصادف با چهلم پدرم می‌شد، اشاره کردم و از تلفن‌ها و پیام‌هایی که مربوط به همین قرار‌های کاری می‌شد، مطلبی نوشتم. یعنی پدرم برای آینده برنامه داشت حتی قرار بود به زاهدان برود و خواهرش را ببیند. قبل از حادثه با خواهرش و شوهرخواهرش صحبت کرده بود و قرار بود به زاهدان سفر کند. خلاصه هزار برنامه داشت و با چندین نفر قرار کاری گذاشته بود.

کتاب‌هایش در مرحله چاپ بود و قرار بود نشریه مهری که داخل لندن است کتاب‌های او را به چاپ برساند، اما ناشر نشریه مهری آدم فرصت‌طلبی بود و ما نمی‌دانیم پدرم با این آقا قرارداد داشته یا نداشته؟ وکیلی که در ایران می‌شناختیم، توانست پیگیر این موضوع باشد. به هر حال پدرم باید در چاپ این کتاب‌ها سهیم بوده باشد، اما خب دست کسی به ناشر داخل لندن نمی‌رسد، چون ایران نیست.

حتی ما تلفنی با آن ناشر صحبت کردیم و قرار بود قرارداد‌ها را برای‌مان ارسال کند، اما تا الان هیچی برای ما ارسال نکرده است. غیر از یک کتاب که به چاپ رسید و پدرم آن را در سفری که داشت برای من آورد، گفته بود کتاب‌های دیگر هم برای چاپ دارد، اما کتاب‌ها تمام نشد و مرحله نهایی را رد نکرده بود. پدرم وسواس شدیدی به تمام کارهایش داشت. در هر صورت می‌خواهم این را بگویم که پدرم کلی پروژه داشت که می‌خواست آن‌ها را به اتمام برساند. فیلم آخر او یعنی «پرونده باز است»، هم فیلم پدرم هست و هم نیست، چون تهیه‌کننده برخی سکانس‌ها را حذف کرد و تغییر داد.»

دختر کیومرث پوراحمد در مورد ادعای عمه خود در فضای مجازی مبنی بر قتل پدرش نیز می‌گوید: «عمه‌ام هر چه نوشته درست است، اما در مورد رسیدگی به پرونده و جزییات پرونده فعلا اصلا صحبت نخواهیم کرد تا زمان مناسب آن فرا برسد، اما این را بگویم که پدرم می‌دانست چه بلایی می‌خواهد سرش بیاید، ولی اینکه خودش را کشته باشد به هیچ‌وجه درست نیست.»

دیگر خبرها

  • (ویدئو) مهدی چمران: در تمام پارک‌ها باید نمازخانه و مسجد بسازیم
  • پسکوف: ترس به جان اوکراینی‌ها افتاده؛ باید کار را تمام کنیم
  • روس‌ها: ترس به جان اوکراینی‌ها افتاده است/ باید کار را تمام کنیم
  • پایگاه اتوبوس آمبولانس در بویراحمد کلنگ‌زنی شد
  • دختر کیومرث پوراحمد: پدرم خودکشی نکرد
  • دختر کیومرث پوراحمد: پدرم خودکشی نکرده است
  • اظهارات جنجالی دختر کیومرث پوراحمد: پدرم خودکشی نکرد! / پرونده باز است
  • ادعای دختر کیومرث پوراحمد: پدرم نرفته بود شمال که خودکشی کند
  • ادعای دختر کیومرث پوراحمد: پدرم خودش را نکشت
  • ادعای دختر کیومرث پوراحمد: «پدرم خودش را نکشت ، می‌دانست چه بلایی می‌خواهد سرش بیاید»